آزاد و زنده

ساخت وبلاگ

درد کشیدن به چه دردی می خورد؟

درد ( به معنای کلی آن و متضاد لذت ) ، لذت بردن را ممکن می کند . اگر هیچ دردی نمی کشیدیم قادر نبودیم از هیچ چیز لذت ببریم زیرا لذت مداوم و دائم را نمی توان لذت دانست. وجود لذت وابسته است به درد.
حقیقت عجیبی است این حقیقت . باعث شده است قدر مشکل ها و سختی ها( متضاد ایده آل ها) را بدانم.

+ نوشته شده در  جمعه ۱۴ مهر ۱۳۹۶ساعت &nbsp توسط امیریاسین  | 

آزاد و زنده...
ما را در سایت آزاد و زنده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : earthresident بازدید : 65 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 0:35

عمری به سر دویدم در جست وجوی یارجز دسترس به وصل ویم آرزو نبوددادم در این هوس دل دیوانه را به باداین جست و جو نبودهر سو شتافتم پی آن یار ناشناسگاهی ز شوق خنده زدم گه گریستمبی آنكه خود بدانم ازین گونه بی قرارمشتاق كیستمرویی شكست چون گل رویا و دیده گفتاین است آن پری كه ز من می نهفت روخوش یافتم كه خوش تر ازین چهره ای نتافتدر خواب آرزوهر سو مرا كشید پی خویش دربدراین خوشپسند دیده ی زیباپرست منشد رهنمای این دل مشتاق بی قراربگرفت دست منو آن آرزوی گم شده بی نام و بی نشاندر دورگاه دیده من جلوه می نموددر وادی خیال مرا مست می دواندوز خویش می ربوداز دور می فریفت دل تشنه مراچون بحر موج می زد و لرزان چو آب بودوانگه كه پیش رفتم با شور و التهابدیدم سراب بودبیچاره من كه از پس این جست و جو هنوزمی نالد از من این دل شیدا كه یار كو ؟كو آن كه جاودانه مرا می دهد فریب ؟بنما كجاست او سراب | سایه ... بله ، هستند کسانی که درون باتلاقی به نام تنهایی فرو می روند و دوست دارند یار گمگشته شان از راه برسد ، دستشان را بگیرد و نجاتشان بدهد ، وگرنه ترجیح می دهند که در این باتلاق فرو بروند و غرق شوند. گمان می کنند اگر یار محبوب و ایده آلی همراهشان نباشد به بهشت سعادت راهشان نمی دهند.  آزاد و زنده...ادامه مطلب
ما را در سایت آزاد و زنده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : earthresident بازدید : 109 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 0:35

شاید امثال این حرف ها را که «قیصر» می گوید شنیده یا گفته باشید : «خیال می‌کنی چی می‌شه خان‌دایی ؟ کسی از مردن ما ناراحت می‌شه؟  نه ننه ! سه دفعه که آفتاب بیفته سر اون دیفال و سه دفعه که اذون مغربو بگن همه یادشون می ره که ما چی بودیم و واسه چی مردیم. همینطور که ما یادمون رفته...» جدای از اینکه درس گرفتن از زندگیِ درگذشتگان و آموختن از اعمال و معارفشان واجب است ، قیصر و خیلی ها از این هم ناراحتند که مردنشان کسی را ناراحت نمی کند و بعد از سه روز همه فراموششان می کنند. چرا باید ناراحت باشیم از اینکه مردنمان کسی را ناراحت نمی کند ؟ یا چرا اندوهگین باشیم از اینکه بعد از سه روز ،  چهل روز ، یک سال یا صد سال ، یاد ما در خاطرکسی نمی ماند؟ آزاد و زنده...ادامه مطلب
ما را در سایت آزاد و زنده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : earthresident بازدید : 71 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 0:35

بوستان گفتگو در پارکی قدم می زدم. جهان های موازی را تماشا می کردم. بعضیهایشان دست در دست هم داشتند. بعضی هایشان به فکر طلبکارها بودند. بعضی ها دیرشان شده بود. بعضی هایشان دنبال کارهای مراسم ختم مادرشان بودند. بعضی ها را غم غریبی می آزرد. بعضی ها فوتبال بازی می کردند. بعضی ها به جوک ها و خاطرات مسخره دوستان مونث و مذکرشان می خندیدند.  بعضی ها... جالب بود که همه ی این جهان های مجزا از هم در پارک کوچکی جا گرفته بودند و هیچکدامشان هم خبری از دیگری نداشت. + نوشته شده در  شنبه ۶ آبان ۱۳۹۶ساعت &nbsp توسط امیریاسین  |  آزاد و زنده...ادامه مطلب
ما را در سایت آزاد و زنده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : earthresident بازدید : 51 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 0:35

نیکنام بعضی از اعمال و افکار به قدری متناقض اند که شرح تناقض هایشان توهین است به شعور مخاطب. مثل همین قضیه ی لغو عضویت سپنتا نیکنام عضو زردتشتی شورای شهر یزد . بنابراین می خواهم جور دیگری به این قضیه نگاه کنم . آیا این آقایان نگهبان بویی از سیاست برده اند ؟ آیا نمی دانند که این کار چه آبرویی می تواند از ایشان و نظامشان ببرد ؟ واقعاً رأی و نظر یک زردتشتی عضو یک شورای چند ده نفره ی یک شهر ، چقدر نظام را از مسیر خود منحرف می کند که آقایون برخلاف روال معمولشان پرده ی مصلحت اندیشی های رایج خود را پاره کردند ؟ من که سیاست نمی دانم اما اینان سیاست را از کجا یاد گرفته اند ؟  + نوشته شده در  جمعه ۱۲ آبان ۱۳۹۶ساعت &nbsp توسط امیریاسین  |  آزاد و زنده...ادامه مطلب
ما را در سایت آزاد و زنده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : earthresident بازدید : 51 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 0:35

مدتها بود تصمیم گرفته بودم سیاست را دنبال نکنم. که چه بشود ؟ چرا باید به دروغ ها ، فریب ها و خبرهای بی سندشان اعتماد کنم؟ چرا باید وقتم را صرف چیزی کنم که اراده ی من درآن تاثیری ندارد ؟ در حال حاضر من چه تاثیری بر سیاست ایران یا آمریکا دارم؟ یا چرا باید درگیر مسائلی شوم پر از مجهولات حل نشدنی ، بدون داشتن پیشفرض هایی اطمینان بخش ؟ اما تصمیم درستی نبود . متوجه شدم که سیاست خیلی مهم است خیلی. باید سیاست بدانم تا بفهمم که سلوک و رفتار سیاسی ام چگونه باید باشد ، تا بدانم که هر یک از سیاسیون چند مرده حلاج است !  هر کدام از ما شانس این را داریم که تاریخ نویس زمانه ی خود باشیم ، خبرنگار زمانه ی خود باشیم. من نمی خواهم در برابر ادعاها و خبرهای رسانه ها و افرادی که سیاست را دنبال می کنند دست بسته باشم.  آزاد و زنده...ادامه مطلب
ما را در سایت آزاد و زنده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : earthresident بازدید : 63 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 0:35

مردی که خودش را تمام روزدر یک اتاق زندانی می‌کنداصلاً دیوانه نیستیا انار متراکمی‌ست که در پوست خودش جا خوش کردهیا پیاز متورمی‌ست که لایه‌لایه پرده بر نمی‌دارد از تنهایی‌اشدر بیروت مردی را دیدم با پای گچ‌گرفتهکه از تابوت بیرون نمی‌پریدپلنگ هم در قفس آهنین تصوّری از آزادی دارددر جنگ تن به تن هر دو پا گذاشتیم به فرارمن از یک طرفمنِ دیگر من از طرف دیگرو شانه به شانه به خانه رسیدیم دقیقاًو من زیر یک سقفِ دراز به درازدراز کشیدمخیلی خوب شدچند تابلو مختلف دور و برم میخکوب شدنه عاشقِ عاشقمنه کُشته ـ مُرده‌ی شهری که ساکنانش در صدف خودشانگوش‌ماهیِ خودشانندقطع امید نمی کنم / امّااز مردی که در یک اتاق زندانی شدهیا مُرده ای که روی تختخواب دراز کشیده ! پیکاسو در آبهای خلیج فارس | علی باباچاهی ...یک روز مجموعه ی اشعار یا گزیده ای از شعر های این مرد ، می خرم و می خوانم.  آزاد و زنده...ادامه مطلب
ما را در سایت آزاد و زنده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : earthresident بازدید : 61 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 0:35

" او آدم احمقی نیست داریا میخایلوونا ، ولی راه را غلط می‌رود. نمی دانم شما با من موافق هستید یا نه ، ولی نفی مطلق همه چیز فایده ای ندارد . می دانید ، وقتی شما منکر همه چیز شدید ، به زودی به عنوان یک آدم عاقل شهرت پیدا می کنید . نیرنگ خوبی است . مردم ساده لوح فوراً نتیجه می گیرند که شما از آن چیزی که انکار می کنید برترید. ولی اغلب این امر صحیح نیست. اولاً شما ممکن است در هر چیزی عیبی پیدا کنید . درثانی اگر حقیقت را بگویید برای خودتان بدتر است زیرا وقتی عقل شما صرفاً گرفتار نفی کردن باشد ، فقیر می شود و می خشکد. در عین این‌که حس خودخواهی خود را ارضا می کنید ، از لذّت واقعی تعمّق و اندیشه محروم می شوید. زندگی - ماهیت زندگی - از اندیشه‌ی ناچیز و سودایی شما می گریزد و کار شما به اینجا می کشد که عوعو کنید و مردم را بخندانید. حق نکوهش و مذمت از آن کسی است که زندگی را دوست دارد. ... فقط برای این از خودش بدگویی می کند که حق داشته باشد از دیگران هم بد بگوید." رودین | رودین | ایوان تورگنیف آزاد و زنده...ادامه مطلب
ما را در سایت آزاد و زنده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : earthresident بازدید : 54 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 0:35

انسان بودن : غم و غصه روح و روان انسان هم مثل جسمش مواد زائد تولید می کند. (چیزهایی مثل غصه های بی اهمیت و اضافی. ) چه بسا طبیعتش این باشد و ناممکن باشد اینطور نبودنش. انسان نباید از تولید این غصه ها یا مواد زائد غصه دار شود یا بترسد. فقط باید از قبل توالت مناسبی دست و پا کند ، در مواقع نیاز به نحوی شایسته و بی خطر خود را از احساسات سیاه خالی کند ، بعد به زندگی ادامه دهد. نه اینکه آنها را به حرفهای سیاه و پوچ و نادرست تبدیل کند و به آشنا و غریبه بخوراند و اینترنت را پر کند از ناامیدی هایی که از امیدهای بی جا ایجاد شده اند. البته غم هم جزئی از وجود ماست. منظورم از این غم ناراحتی هایی است منطقی تر و معقول تر از غصه هایی که در بالا گفتم. ما نمی توانیم بدون غم انسان باشیم. مجبوریم گاهی بخندیم ، گاهی عادی باشیم و گاه گریه کنیم . نباید از غمگین بودن ترسید یا از آن غصه دار شد یا زیادی جدی‌اش گرفت. غم لازم است. صرفا باید طرز صحیح مواجه شدن با آن و استفاده از آن را یاد گرفت. + نوشته شده در  پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۹۶ساعت &nbsp توسط امیریاسین  |  آزاد و زنده...ادامه مطلب
ما را در سایت آزاد و زنده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : earthresident بازدید : 52 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 0:35

تا به حالا شده است که در بازار قدم بزنید و غریبه ها را ببینید و به یاد بیاورید که شما هم آشنایانی روی این سیاره دارید و روزی به دیدنشان می روید ؟ من الآن هم آن غریبه ها را می بینم ، آشنایان را هم به یاد می آورم اما دیگر زنده نیستند که به دیدنشان بروم. فقط من زنده مانده ام .من به قبر رفتن (یا همان به رحمت خدا رفتن ) همه کسانی را دیده ام که عمری به دیدنشان ، شنیدنشان و زنده بودنشان عادت داشتم. دیگر دوست و فامیل زنده ای نمی شناسم . دور و برم خالی شده . حوصله هم ندارم که به صورتم نقاب بزنم و نقش بازی کنم تا کسی جذبم شود. چرا باید سر پیری خودم را عوض کنم تا کسی هم‌صحبتم بشود؟ من دیگر هیچ نیازی به همصحبت ندارم. آنقدر شنیده ام و دیده ام و خوانده ام که حوصله ام سر نمی رود از تنهایی. من به آخر های رمان زندگیم رسیده ام . می خواهم یک بار دیگر دوره اش کنم. دیگر جوان نیستم که امید به آینده ی رویایی ، زنده ام نگاه دارد. حالا تک تک ثانیه ها را نفس می کشم و لذت می برم . پیری ترسناک است.  وقتی که آرزوهایم بر باد رفته. وقتی که تسلیم واقعیت زمان می شوم. آن روزی که انسان هدفی نداشته باشد روز مرگ اوست . در پیری چه حسرتهایی خواهم داشت و باید برای رفع کدام بکوشم؟ آزاد و زنده...ادامه مطلب
ما را در سایت آزاد و زنده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : earthresident بازدید : 58 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 0:35